تو زندگی خیلی پیش میاد که از بین چند گزینه که هرکدوم یه خوبی هایی دارن مجبور شی یکی رو انتخاب کنی، از بچگی تا وقتی که میمیری. از نوع گریه کردنت واس شیر تا محل قبرت. یه چیزی رو انتخاب میکنی و خیلی چیزا رو از دست میدی. همیشه سعی میکنی اونی که انتخاب میکنی بهترین باشه. بیشترین سود رو بهت برسونه و بیشتر از بقیه شادت کنه. بعد انتخابت هم ازش راضی هستی و مطمئنی که راه درست رو انتخاب کردی، میدونی که اونایی که بهت میگن: بابا بیــــخیالش، تو هم خودتو مسخره کردی، دست بکش از این کارات و ... همشون واس خالی کردن باد معدشونه ولی علی رغم همه ی اینا گاهی دلت برای گزینه هایی که ردشون کردی تنگ میشه. میگی کاشکی کلا کنارشون نمیذاشتم، کاشکی اونارو هم یکم قاطی زندگیم میکردم. خلاصه گند میزنی به خیالاتت و همش به این فکر میکنی که غلط کردی و باید یه راه دیگه رو میرفتی یا اصلا همین راهو یه جور دیگه میرفتی. همش این فکرا میاد تو ذهنت: واقعا ارزششو داشت؟ آیا موقعیت هایی که بهشون پشت پا زدم باز برام ایجاد خواهند شد؟ آیا دورانی رو که میتونستم خوش باشم ولی بهش اهمیتی ندادم باز برام تکرار میشه تا انتقام قبلنا رو ازش بگیرم؟البته تو این وضع روحی که فقط درد و مشکلاتت جلو چشت رژه میرن (حتی دردهایی که نداری، حتی خوشی هات که فک میکنی دردن) جوابت به همه ی این سوالا منفیِ
میگی: نه بابا. من گند زدم به همه چی. همه چی رو از دست داد و دیگه نمیتونم بهشون برسم.
هر چی هم بهشون بیشتر فکر میکنی بیشتر توشون غرق میشی. تو دریایی از تنهایی، حس پوچی و احساس پشیمونی از همه ی انتخابات
جالبه که موقع فکر کردن به اینا باز مطمئنی راهی که میری درسته حتی تو دلت به اون آدمایی که بهشون حسودیت میشه میخندی و میگی بیچاره ها چه زندگی مسخره ای دارن. میگی: بیخیالش بابا. بذار مسخرم کنن مگه اونا کی ان؟ مگه خودشون تو چه وضعی ان؟
ولی باز آروم نمیشی. میگی نه من راه اشتباهو رفتم. غلط کردم. غلط کردم. غلط کردم...
تا جایی که حتی خودت هم خسته میشی از این همه نق زدن و به خودت میگی: گمشو توام خودتو مسخره کردی تو وضعت خیلی هم خوبه، داری تو بهترین راه قدم برمیداری و ... ولی این حس لعنتی تنهایی و پشیمانی و ... کار خودشو کرده. دیگه هر کاری میکنی نمیتونی از اون حالت دربیای.
میخوای با یکی حرف بزنی ولی کی؟ کی؟ کی؟ کی؟ کی حوصله ی یه آدمی رو داره که خودش میگه خوبم ولی بدم؟ به دوستات فکر میکنی، یکی یکی همشونو تو ذهنت مرور میکنی مثل فرمول های مثلثات ولی هیشکی رو پیدا نمیکنی که آرومت کنه،یا پیدا میکنی ولی حوصله ی حرف زدن نداری یا یه بهونه ای میاری.
میری جایی که این روزا تنها جاییه که توش احساس راحتی و دلخوشی میکنی، یه کوچه که فقط یه رهگذر داره و یه دختر (کلی اینجا گیر کردم ولی نتونستم صفت پیدا کنم براش) که پنجره ی اتاقش رو به کوچس شاید هم رهگذر و صاب خونه هاش بیشترن ولی معلوماش دو نفرن. بقیه اگه باشن نقاب میزنن و از پشت دیوار و تیر چراغ برق و پنجره این دو نفرو دید میزنن که هر روز تو این کوچه ی خلوت باهم قرار میذارن و میگن و حسابی هم میخندن و به قول خودشون تنها دلخوشی شون همین کوچس.
می ایستی جلو پنجره و سوت میزنی تا دختره بیاد جلو پنجره (البته اشتباه نکنید موهاش کوتاهه و طبیعتا نمیتونه از اون بالا بندازتشون پایین تا برم بالا)
یکی دو ساعتی میگردم ولی پیداش نمیشه تا اینکه یه ندا میاد ازش که اومدم جلو پنجره بیا. میرم. یه راهی میگه بهم تا از این وضع بیام بیرون ولی کارساز نیست چون نمیتونم عملیش کنم. میرم میشینم تو اتاقش شاید هم اون میاد تو اتاقم (امان از این تکنولوژی) و کلی حرف میزنیم تا یه راهی پیدا کنیم ولی هیچ کدوم جواب نمیده تا اینکه از هندزفری هام یه جمله ای میشنوم از خواننده ای که یادم نمیاد اولین آهنگشو کی شنیدم. شاید اون موقع ها هنوز زنده بود و من زبونشو بلد نبودم. ولی الان جزو دو سه خواننده ای شده که همه ی آهنگاشو دوست دارم و تو هر حالی که باشم میتونم صداشو گوش کنم و لذت ببرم. چند بار با فریاد این جمله رو تکرار میکنه تا بفهمم که من مخاطبشم. قبولش میکنم و حالا من هم با فریاد همراهیش میکنم که:
Yalanda olsa MUTLUyum bu bana yetiyor
دروغ هم باشه شادم و این برام کافیه
از اون طرف هم دوستم یه مهر تاییدی میزنه رو حرف احمد و میگه بیا هر دو باهم دردامونو حواله کنیم یه جایی،همون جایی که برای تحمل دردهای آدم خلق شد. همه ی درد و غم ها شوت میشن چند وجب پایین تر از جایی که قبلا بودن. راحت میشم. شونه ی دوستمو میگیرم و محکم فشارش میدم خدافظی میکنم و با خیال راحت می خوابم. چهار ساعت بعد هم بیدار میشم درسمو مرور میکنم و میرم امتحان میدم و یه مسیر نسبتا درازی رو پیاده روی میکنم تا آخرین قطره های دلتنگی حسابی خالی شن و در جواب هرچی خبر بد و ضدحالِ میگم: به تخمم و رد میشم.
پی نوشت: خیلی وقت پیش یه قانونی نوشته بودم واس زندگی تو حالت های خاص که سه مرحله داشت:
1-نه
2- به من چه
3- به تخمم
ولی اجراش نمیکردم تا اینکه از دیشب شروع کردم و تو این چند ساعت حسابی هم جواب داده.
توضیح نوشت: این کوچه ای که گفتم واقعا وجود داره ولی یکم متفاوت با بقیه کوچه هاست.
*اگه دروغ هم باشه = Yalanda olsa
خاطره ساز (4) نوشت: چون این آهنگ احمد کایا حسابی برام خاطره شد و کلی روم تاثیر گذاشت میذارمش به عنوان چهارمین پست خاطره سازم.
"Yalanda olsa" احمد کایا از آلبوم "Şarkılarım Dağlara"